اممممیدوار
سلام ... الان خیلی کار دارم ، چون امتحانات فاینال دانشگاه شروع شده و منم مشغول درس خوندنم ، اما چه کنم از فکرش نمیتونم بیام بیرون ... اومدم فقط بگم که اوضاعمون بد ریخته بهم ... داغوناااااااااااااا... محمد که یک کلام میگه الان نه ه ه ه ... منم میدونم اگه نخواد نمیتونم راضیش کنم ، اما شاید به عادت همیشگی خودم ، ته دلم امیدوارم ... الان تعبیرم از این امید ، امید داشتن به لطف خداست ... نمیدونم چرا ، ولی احساس میکنم خدا دل من و محمد رو نمیشکونه ... میدونم که اگر وقتش باشه به چشم زدنی همه چیز خوب میشه ، پس ناامید نمیشم ... اما از خدا میخوام که منو ناراحت از در خونش نرونه ، بجز خودش میدونه که چشم امید به هیچ کس ندارم ، هیچ کس ... سارا.......
نویسنده :
مامان سارا
12:54